علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

علی شیرین عسل

تولد مرتضی با همراهی علی کوچولو

سلام عسلم دیشب پسردایی بابا با خانوادش اومدن خونمون تولد مرتضی رو خونه ما گرفتند یکم دست زدیم شعر تولد رو خوندیم توهم که عاشق تولد هستی کلی ذوق  کردی    بعد کادو ها رو مرتضی باز کرد   کیک رو هم برید   >www.kalfaz.blogfa.com  خیلی خوش گذشت بعد از شام هم رفتیم با هم رنگین کمان اونجا هم کلی بازی کردی  طبق معمول برگشتنی کلی گریه کردی  ولی بالاخره بابات ساکتت کرد اومدیم خونه  ...
28 تير 1391

مهمونی علی کوچولو

سلام خوشگلم ببخشید چند روزی نتونستم بیام برات بنویسم اخه مهمون برامون اومده بود دایی مامان با زندایی و مبینا دخترش این چند روز حسابی بهت خوش گذشت ولی هوا خیلی گرم بود شب با هم میرفتیم بیرون دیروز ناهار هم اومدن خونه ما تو با مبینا کلی بازی کردی شب با هم رفتیم پارک از اونجا با هم خداحافظی کردیم  رفتند خونه اقاجون که امروز صبح قرار بود بروند تو هم که اومدنی کلی ناراحت بودی     ...
27 تير 1391

صورت نقاشی شده علی کوچولو

سلام خوشگل مامان دیشب قرار بود با پسردایی بابا بریم بیرون ولی اونا به دلایلی نیومدند وخودمون رفتیم شام خوردیم اونجا صورت بچه ها رو نقاشی میکردند منم خوشم اومد گفتم صورتت رو نقاشی کنند ولی تو میترسیدی کلی باهات کلنجار رفتم و بچه ها رو بهت نشون دادم تا بالاخره راضی شدی بغل مامان بشینی تا صورتت رو نقاشی کنن بعد از نقاشی کلی اونجا بازی کردی اینم عکس های خوشگلت       اینجا هم اومدیم چایی بخوریم که یه بچه اونجا بود تا تو رو میدید از ترسش کلی گریه میکرد قربون اون قیافت برم که اینقدر مظلوم نشستی    ...
19 تير 1391

علی کوچولو رفته تفریح

سلام شیرین عسل مامان دیروز ظهر گفتی میخوام برم خونه اقاجونم زنگ زدم اقاجون اومد دنبالت شیرین عسلم عاشق اقاجونشه  بعداز ظهر رفتم دکتر گیاهی تا تشخیص بده پا دردم از چیه بعد از اونجا اومدم خونه اقاجون تا ببینمت  مامان جون هم برای شام مآکارونی درست کرده بود تو هم که عاشق ماکارونی کلی خوردی میخواستیم بیایم خونه که بابا گفت بریم دور بزنیم در حال رفتن دیدیم یه 206که رانندش هم خانم بود چپ کرده بود خیلی وحشتناک بود دور ماشین کلی ادم جمع شده بودند حالا خدا رو شکر رانندش سالم بود امبولانس اومد بردش ما هم رفتیم ابشار رو که تازه درست کردند دیدیم خیلی قشنگ بود بعد از اونجا هم رفتیم کوه خضر یه دوری زدیم ویکم نشستیم و بر...
18 تير 1391

مسافرت شیرین عسل به سمنان

سلام پسرم ٤شنبه تولد اقا امام زمان بود شب رفتیم مولودی ولی تو پیش ما نبودی چون طبق معمول با اقاجونت رفته بودی بیرون خیلی بهت خوش گذشت فردای اون روزم رفتیم سمنان خونه خاله مامانت اونجا هم بهمون خوش گذشت با هم رفتیم شهمیرزاد خیلی با صفا بود اینم عکساش   معلوم نیست به کجا خیره شدی خوشگلم   اینم از بابای خوشگلت   اینجا هم بغل دایی محمد رفتی که مامان ازت عکس بگیره ...
18 تير 1391

شیرین عسل با مامان وباباش رفته بود بیرون

سلام عسل مامان دیشب حالم بد بود نمیدونم چرا چند وقته پاهام درد میکنه اخر شب بابا اومد گفت بیاین بریم بیرون تا حالو هواتون عوض بشه تو هم که از خدا خواسته کلی ذوق کرده بودی رفتیم پیتزا دلفین شام بخوریم من که حالم خیلی بد بود تا بوی پیتزا اومد حالم بد شده بود  دوتایی غذا رو خوردین البته تو خیلی کم خوردی  از طرف دیگه پاهام خیلی درد میکرد خلاصه بهت بگم پسرم تا سلامتی نباشه هر جایی که باشی بهت خوش نمیگذره  از خدا میخوام به همه مسلمون ها و به خانوادم و خودم سلامتی بده   امروزم که با اقاجونت رفتی پارک ودوباره تنهام گذاشتی بهت خوش بگذره عزیزم بای ...
13 تير 1391

شیرین عسل رفته جمکران

سلام پسرم 5شنبه شب رفتیم جمکران برای نیمه شعبان همه جا رو چراغانی کردن خیلی قشنگ شده بود چون دیروقت رفتیم یه حال و هوای دیگه ای داشت از الان مسافر تو حیاطش پر بود بیایم همه با هم برای ظهور اقا امام زمان دعا کنیم  الهم عجل لولیک الفرج  امین           ...
10 تير 1391

شیرین عسل دوباره رفته رنگین کمان

سلام پسرم دیشب بعداز اینکه کارتون مورد علاقتو دیدی که همون پاندا بود بابایی زنگ زد گفت لباساتون رو بپوشین میخوام علی رو ببریم رنگین کمان تا بهت گفتم بپوش بریم رنگین کمان شروع کردی دور خودت چرخیدن ومیگفتی هورررررررررررررا بابا اومد دنبالمون وبا یکی از از دوستامون که اونا هم یه دختر تپل و مپل به اسم عسل داشتن رفتیم باهم کلی اونجا بازی کردین موقع برگشت طبق معمول شروع کردی به گریه کردن  به بهونه شام اوردیمت بیرون بعد از اونجا هم رفتیم با هم شام خوردیم خیلی خوش گذشت با بودن تو همه جا بهمون خوش میگذره خوشگلم ...
8 تير 1391